قمارباز|فیودور داستایفسکی

منتشرشده توسط trade school در تاریخ

قمارباز|فیودور داستایفسکی

تقریبا محال است کسی اهل مطالعه باشد و نام داستایفکی را نشنیده باشد. یکی از نوابغ نویسندگی که تا به امروز زیسته و جهان را با کلمات زیبایش زیباتر کرده است. نویسنده ای که با توجه به آثارش، به عقیده بسیاری می توان او را در زمره بزرگترین روانشناس-نویسندگان جهان -شاید بهترینشان- قلمداد کرد. پرویز شهدی مترجم کتاب قمار باز(+) در مقدمه کتاب در مورد او چنین می نویسد : مردی که همه چیزش از اخلاق، روحیه و گفتارش گرفته تا زندگی شخصی، بیماری ها، شهوت ها و آزمندی هایش چنان حیرت آورند که آدم انگشت به دهان می ماند. باری این آدم شگفت آور همان اندازه که نبوغ و قدرت اندیشه و آفرینش داشت، نقطه ضعف های بی شماری را هم دارا بود : شهوت، آزمندی در قمار، دست زدن به خطرهای بزرگ و رویدادهای هراس آوری که هر یک از آن ها برای ازپا در آوردن شخص کفایت می کند.

در درس استرس مالی گفتیم که یکی از عوامل کشیده شدن ترید به سمت قمار استرس و همینطور نیازهای مالی است. هر تریدری در ابتدای راه، پولدار شدن یک شبه را تجسم کرده و رویاهایش را تا آن جا که ذهن اجازه می داده گسترش داده است. ولی واقعیتِ ترید کردن چیزی نیست که بتوان آن را قمار گونه ادامه داد. در این درس بریده هایی از کتاب قمارباز|فیودور داستایفسکی را انتخاب و منتشر کرده ایم. با خواندن این بریده ها می توانید نشانه هایی که احتمالا در خودتان دیده اید را از زبان داستایفسکی بشنوید و صادقانه اگر هنوز هم این نشانه ها در شما وجود دارد، باید فکری به حال ترید خود بکنید. ما برای انتخاب بریده های کتاب از کتاب قمارباز ترجمه پرویز شهیدی نشر به سخن استفاده کرده ایم.(+)

به هر حال هر چه باشد ما روس ها هم به پول احتیاج داریم، در نتیجه آزمند هستیم و برای به دست آوردن آن به رولت رو می آوریم و امکان دارد طی دو ساعت به وسیله ی آن و بدون کار کردن، ثروت هنگفتی نصیبمان شود. این کار خوشحالمان می کند و از آنجا که بی حساب و کتاب و بی آن که دغدغه ای به خودمان راه دهیم، وارد این بازی می شویم، می بازیم.

توجهش به مرد جوانی که که در آن سر میز داو می گذاشت جلب می شد. آن گونه که مردم زمزمه می کردند چهل هزار فرانک برده بود که به صورت سکه های طلا و اسکناس ها جلویش جمع شده بودند. رنگش پریده بود، چشم هایش برق می زدند و دست هایش می لرزیدند. بی آن که بشمارد، مشت مشت پول از جلوش برمی داشت و داو میگذاشت، برنده هم می شد…
…چپ و راست داو می گذاشت برنده هم می شد، آشکارا مشخص بود که اختیارش را از دست داده است. مادر بزرگ گفت او به زودی تمام پول هایش را می بازد.

پیش از این، زن جوان را دیده بودم. هر روز ساعت یک بعد از ظهر به کازینو می آمد و درست سر ساعت دو هم از آن بیرون می رفت. هر روز طی این یک ساعت بازی می کرد. خدمتکارهای کازینو او را می شناختند و بی درنگ صندلی برای برایش می آوردند. آن روز هم مشتی سکه طلا و چند اسکناس هزار فرانکی از جیبش بیرون آورد و موقرانه و با خونسردی وارد بازی شد.، همزمان روی کاغذی که جلویش بود شماره هایی را یادداشت می کرد و می کوشید به موقعیتی که در لحظه های خاص به شماره شانس برنده شدن را می داد پی ببرد و هر روز هم هزار، دو هزار یا حداکثر سه هزار فرانک نه بیشتر برنده می شد و به محض بردن بی درنگ از سر میز بر میخواست. مادر بزرگ او را مدتی طولانی زیر نظر گرفت و گفت:
-این زن نمی بازد، هرگز نمی بازد

این بار همه نفوذم را به کار بردم که مادر بزرگ را متقاعد کنم تا آنجا که ممکن است با مبلغ های کمی وارد بازی شود. سپس مطمئنش کردم که اگر شانس دوباره به او رو بیاورد، همیشه فرصت بازی کردن با مبلغ های بالا امکان پذیر است. اما خیلی ناشکیبا بود و اگر چه ابتدا دلایل پیشنهاد مرا پذیرفت، هنگام بازی نمی توانستم جلویش را بگیرم. به محض اینکه شروع کرد به بردن ده و بعد بیست فردریک، با آرنج به پهلوی من کوبیدن ها را از سرگرفت و گفت:
می بینی، می بینی، برنده شدیم. اگر چهار هزار فلورن داو گذاشته بودیم، به جای ده تا، چهار هزار تا می بردیم.


اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها