کال مارجین|چرا سرمایه های بزرگ از بین می روند؟
اگر مدت زمان زیادی به ترید مشغول باشید، کم کم حسگر هایتان برای پیدا کردن و شناختن تریدرهای دیگر فعال می شود. به تجربه، از مهمترین سوال هایی که در آشنایی های اولیه پرسیده می شود، سوالاتی از این قبیل هستند : ” چی ترید می کنی؟ چقدر سرمایه داری؟ ” اگر چه سوال در خصوص اینکه با چقدر سرمایه در حال فعالیت هستید، کمی دور از ادب به نظر می رسد. اما معمولا هر تریدری دوست دارد بداند دیگران با چه سرمایه ای کار می کنند، چقدر سود کسب می کنند، در چه نماد یا بازاری معامله می کنند، آیا تا بحال طعم کال مارجین را چشیده اند؟
کافی ست سرمایه طرف مقابل چند برابر شما باشد یا بالعکس. مثلا سرمایه شما بیست هزار دلار باشد و سرمایه طرف مقابل هشتاد هزار دلار. آن وقت نوع گفتگوها و حتی نوع فکر کردن ها تغییر اساسی می کنند. کسی که سرمایه اش کم است، مدام در خیالات خود می بافد که اگر چنین سرمایه ای در اختیار من بود، بی شک بازار را ادب می کردم و تمام سودهای نکرده ی این سال ها را از حلقوم بازار بیرون می کشیدم. ( دوستی داشتیم که همیشه می گفت اگر من پنجاه هزار دلار داشتم، بازار را به آتش می کشیدم و امانش نمی دادم و هر ثانیه اش را به سود تبدیل می کردم!).
( برای درک عمیق تر این درس، اگر هنوز درس ترید با سرمایه کم|واقعیت یا رویا را مطالعه نکرده اید، توصیه مان این است که به آن مراجعه کنید و پس از مطالعه ی آن به ادامه ی این درس توجه فرمایید )
در بازارهای مالی شما هر قدر هم که پول داشته باشید، بازهم طبق تعریف اقتصاد با محدودیت منابع مواجه هستید. فرقی نمی کند بیست هزار دلار، صد هزار یا یک میلیون دلار سرمایه داشته باشید. تمام دارایی شما در مقابل عظمت بازارها، قطره ایست در مقابل دریا. برای فعالیت در بازارهای مالی، جدای سرمایه اولیه ، لازم است به مفهوم رفتار عقلایی با سرمایه مسلط باشیم.
رفتار عقلایی با سرمایه به چه معناست؟
روانشناسان اقتصاد رفتاری ( شاخه ای از علم که تلاش می کند روانشناسی را به مدل های اقتصادی وارد کند ) تلاش کرده اند که رفتارهای اقتصادی انسان عاقل را بررسی و مدل سازی کنند و تا حدود زیادی هم در این مدل سازی موفق بوده اند. اما در این بین رفتار غیر قابل پیش بینی انسان در حالات مختلف ( که ابدا آن را غیر عقلایی نمی داند) در موارد بسیاری دانشمندان این حوزه را از قطعیت در نظریه های پیشین منصرف کرده است.
می خواهید به هتلی در مرکز شهر بروید و با دوستی قرار کاری مهمی دارید. از ترافیک مرکز شهر آگاهی قبلی دارید و می دانید که پیدا کردن جای پارک برای خودش مصیبتی ست. کیفتان را بر می دارید و با تاکسی به سمت محل قرار می روید. هنگام پیاده شدن راننده تاکسی به جای هشت هزار توامن، ده هزار تومان می گیرد و عنوان می کند که پول خرد ندارد. با راننده بگو مگو می کنید که مسئولیت پذیر تر باشد و برای خودش پول خرد تهیه کند و اینجوری مال مردم را بالا نکشد. در را می کوبید و به سمت هتل می روید. بعد از دیدار کاری تان، به خواهش شما، دوستتان می رود و شما برای تسویه صورتحساب به صندوق می روید. خانم زیبارویی صورتحساب را تقدیمتان می کند. هزینه های دولا پهنای هتل، چشماناتن را از حدقه بیرون می کشاند. در عالم خودتان در حال بیرون آوردن کارت هستید که خانم می گوید “انعام بچه ها رو چقدر مرحمت می فرمایید آقای مهندس؟” بی اختیار و با لبخند می گویید پنجاه تومن هم برای بچه ها بکشید.
ماجرا چیست؟ مگر ارزش هر هزار تومانی که از جیب شما می رود با هزار تومانی دیگر متفاوت است؟ چرا سر دو هزار تومان کرایه اضافه آن بلا را سر راننده تاکسی آوردید ولی در هتل با دستان خودتان پنجاه هزار تومان هم انعام دادید؟
نوع نگاه ما به پول در مثال بالا، رفتار عقلایی مورد انتظار اقتصاد دانان را نقض می کند. اینگونه از نگاه ما به پول و شیوه ی مصرف آن پیامدهای شدید ناگواری را در مواجهه با پول های بزرگ در پی دارد. برای خریدهای کوچیک ( تاکسی ) از دو هزار تومان هم نمی گذریم ( و در ذهنمان بیست و پنج درصد بیشتر از مبلغ اولیه است ) اما برای خریدهای بزرگ ( کافی شاپ هتل ) پنجاه هزار تومان انعام هم می دهیم ( چون در ذهنمان فقط چهار درصد مبلغ اولیه است.). چون در این مدل از فکر کردن، چهار درصد خیلی کمتر از بیست و پنج درصد است!
آزمایش وبر ( Ernst Weber )
( روایت این آزمایش از کتاب فقر احمق می کند به امانت گرفته شده است )
فیزیک دانی آلمانی به نام ارنست وبر، که از او به عنوان یکی از پایه گذاران روانشناسی تجربی یاد می شود، حقیقتی مهم را درباره شیوه عملکرد حس های ما کشف کرد. در یکی از آزمایش های پیش گامانه اش، فردی با چشم بند بشقابی در دست می گرفت که درونش وزنه قرار داشت. از او می خواستند که اگر تغییری در وزن بشقاب حس کرد اعلام کند. شیوه اضافه شدن وزنه ها جوری بود که هیچ صدایی شنیده نشود.
چه مقدار وزنه کافی ست تا فرد متوجه تغییر شود؟ به عبارتی ” کمترین تفاوت محسوس ” چقدر است؟ یافته های وبر نشان داد که کمترین تفاوت محسوس، کسری ثابت از مقدار پس زمینه است. این مقدار ثابت برای وزن حدود یک سی ام بود. به این ترتیب اگر یک چیز سه کیلویی در دست دارید، حداقل باید صد گرم به آن اضافه شود تا آن تغییر را حس کنید. اما اگر چیزی که در دست دارید سی کیلو باشد، به یک وزنه ی یک کیلویی برای حس تغییر نیاز خواهید داشت. وبر (+) نشان داد که :
پول نیز، حداقل تا حدی، متناسب با شرایط پس زمینه مورد قضاوت قرار می گیرد. به همین دلیل است که ضرر هزار دلاری بر روی حساب ده هزار دلاری به چشممان می آید و بر روی حساب سی هزار دلاری توجه کمتری به آن می کنیم. کمیابی از ما متخصص می سازد. می توانیم پیپ به پیپ بازار را درک کنیم. وقتی از جای خالی بی بهره باشیم ( رجوع کنید به مثال خرید آب معدنی و خرید فرش در درس + ) ارزش یک دلار را هم به درستی می فهمیم. همان طور که افراد پر مشغله ارزش یک ساعت را و همان طور که افراد در رژیم ارزش یک کالری را بیشتر می فهمند.
درک ارزش ذاتی به صورت ارگانیک رشد می کند
( روایت این آزمایش از کتاب فقر احمق می کند به امانت گرفته شده است )
در حالی که ادراک نسبی به طور طبیعی بخشی از شیوه ی پردازش اطلاعات توسط ذهن است، تجربه و تخصص این اجازه را به ما می دهند که از آن فراتر برویم. دو دانشمند حوزه ی روانشناسی به نام سایمون گراندین و پیتر کیلین در آزمایشی به بررسی اثر تخصص در کیفیت تصمیم گیری های با امکان خطا (در طول زمان بلندتر) پرداختند ( یعنی هر چه انجام فعالیت بیشتر و طولانی تر شود، امکان بروز خطا نیز بیشتر شود.). نتایج آزمایش تئوری ها را تایید می کردند. متخصصین موسیقی، در آهنگ های با میزان های بلندتر، تقریبا خطای حفظ ضربشان به صفر میل می کرد و افراد عادی نتایج بسیار بدی داشتند. این در حالی بود که در ابتدای آزمایش ( هنگامی که میزان ها کوتاه بودند ) نتایج افراد عادی و افراد با تخصص بالا، تقریبا یکسان بود.
نکته ی نهفته در این موضوع این است که : تخصص -یعنی درک عمیق تر از واحدها- می تواند ادراک را دگرگون کند. موسیقی دانان متخصص، در فواصل زمانی، سیستم سنجش درونی دارند، آن ها متکی به تخمین های سرانگشتی و شهودی از طول زمان نیستند. درست مانند تریدرهای حرفه ای که ارزش پول در بازار را در حالتی فراتر از تئوری ها درک کرده اند.
حواس و درک ما از پول نیز، بسیار آهسته آهسته رشد می کند. و البته این رشد در بستری آرام امکان پذیر است. در بستری به دور از استرس در هنگام ترید و فعالیت هایمان در بازارهای مالی. در بستر آرام است که کم کم درک می کنیم یک دلار در همه جای بازار و فارغ از سرمایه ی اولیه مان ارزشی به اندازه یک دلار دارد و به یک سیستم سنجش درونی برای ارزیابی ارزش دلارهایمان می رسیم، سیستمی فارغ از پس زمینه های موجود.
وقتی کسی تمام حواسش را برای حداکثر استفاده از پولش جمع کرده، سخت می توان سرش کلاه گذاشت و از او پول بیشتری دریافت کرد.
ایجاد شاخصی برای درک ارزش ها
ذهن ما در زمان توسعه ی مهارت خود برای درک ارزش های کمیاب، نیازمند یک سنجه ی عملیاتی ست. مثلا وقتی در محل کارتان یک ساعت بیشتر اضافه کاری می گیرید، یعنی یک ساعت از زمان خانواده تان را با آن عوض کرده اید. این سنجه ی زمانی در بسیاری تصمیم ها برای ذهن شما میان بر و عامل مقایسه می سازد.
اصلا چه نیازی به ایجاد شاخص داریم که بفهمیم مثلا هزار دلار یعنی چقدر؟ چرا لازم است بدانیم که مثلا با رقمی معادل هزار دلار چه کارهایی می شود انجام داد؟ ( مثلا می شود با هزار دلار یک سفر حسابی به ایتالیا داشت!). دلیل ایجاد این شاخص جای خالی است. فراوانی -که داشتن جای خالی حاصل از فراوانی است- یعنی رهایی از بده بستان و سبک سنگین کردن.
زمانی که در شرایط فراوانی چیزی را می خریم حس نمی کنیم که در مقابلش چیزی را از دست داده ایم. این موضوع از نظر روانی دل پذیر است، اما می تواند تاثیری منفی بر تصمیم گیری بگذارد. اگر ندانید از چه چیزی می گذرید ( مثلا از معامله ای در قیمت پایین تر )، سخت می توانید بفهمید معامله تان در آن لحظه ارزشمند بوده است یا نه. هزار دلاری که اینجا بای زدید، می توانست در سیصد پیپ پایین تر اتفاق بیفتد!
عدم درک عمیق از مفهوم هر تک دلار، و نیز عدم وجود شاخص ها و استراتژی های مشخص در قبال بازار، هر سرمایه ای را می تواند کم کم، همانند قالب یخی در برابر چشمان صاحبش آب کند و از بین ببرد، گویی که هرگز وجود نداشته است!
به همین دلیل است که افراد با سرمایه های کمتر، قدر سرمایه های بزرگتر را به صورت درست تری درک می کنند. چون شاخص های ذهنی آن ها، و شیوه ی معاملاتشان به گونه ای بوده که همواره با منابع کمی دست و پنجه نرم کرده اند.
از این نکته نیز غافل نشوید که وقتی سرمایه به صورت غیر ارگانیک ( با تزریق نقدینگی ) رشد کند، مشکل دیگری وجود خواهد داشت. و آن بهره نبردن از پتانسیل سرمایه بزرگ است که در درس دیگری در مدرسه ترید به آن خواهیم پرداخت.